خدایا!

یک مرگ بدهکارم

و

هزار آرزو طلبکار...

خسته ام...

یا طلبم را بده یا طلبت را بگیر!

 



تاريخ : 27 / 11 / 1391برچسب:جملات زیبا,,,, | 4:8 بعد از ظهر | نویسنده : بـــــــ♥ــــــاران |

خدايا کفر نمي‌گويم،
پريشانم،
چه مي‌خواهي‌ تو از جانم؟!
مرا بي ‌آنکه خود خواهم اسير زندگي ‌کردي.
خداوندا!
اگر روزي ‌ز عرش خود به زير آيي
لباس فقر پوشي
غرورت را براي ‌تکه ناني
‌به زير پاي‌ نامردان بياندازي‌
و شب آهسته و خسته
تهي‌ دست و زبان بسته
به سوي ‌خانه باز آيي
زمين و آسمان را کفر مي‌گويي
مي‌گويي؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خيز تابستان
تنت بر سايه‌ي ‌ديوار بگشايي
لبت بر کاسه‌ي‌ مسي‌ قير اندود بگذاري
و قدري آن طرف‌تر
عمارت‌هاي ‌مرمرين بيني‌
و اعصابت براي‌ سکه‌اي‌ اين‌سو و آن‌سو در روان باشد
زمين و آسمان را کفر مي‌گويي
نمي‌گويي؟!
خداوندا!
اگر روزي‌ بشر گردي‌
ز حال بندگانت با خبر گردي‌
پشيمان مي‌شوي‌ از قصه خلقت از اين بودن، از اين بدعت.
خداوندا تو مسئولي.
خداوندا تو مي‌داني‌ که انسان بودن و ماندن
در اين دنيا چه دشوار است،
چه رنجي ‌مي‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است

(من عاشق شریعتی ام)

جون من نظر بدین...

 



تاريخ : 25 / 11 / 1391برچسب:جملات دکتر علی شریعتی, | 6:33 بعد از ظهر | نویسنده : بـــــــ♥ــــــاران |

تو به احساست بیاموز

نفس نکشد...

هوای دلها آلوده است اینجا...

فاصله  یک عشق تا عشق بعدی

یک نخ سیگار است!!!  

 



تاريخ : 24 / 11 / 1391برچسب:جملات زیبا, | 12:24 قبل از ظهر | نویسنده : بـــــــ♥ــــــاران |

خدایا!

جای سوره ای به نام «عشق»

در قرآنت خالیست...

که اینگونه آغاز شود:

«قسم به روزی که قلبت را میشکنند و جز «خدایت» مرهمی نخواهی یافت.»



تاريخ : 22 / 11 / 1391برچسب:جملات زیبا, | 12:7 قبل از ظهر | نویسنده : بـــــــ♥ــــــاران |

 

 

 

خیالت راحــتـــــ . . .

 

دلـــ شکسـ ــــته ها نفرین هم بکـ ــنند ،

 

گیرا نیسـ ــت !

 

نــ ـ ـفـــریـــن ،

 

ته ِ دل می خـ ــواهد

 

دلِ شکسـ ــته هـ ـــم که دیــگــر

 

ســــر و ته ندارد . . .

 

 



تاريخ : 20 / 11 / 1391برچسب:جملات زیبا, | 11:53 قبل از ظهر | نویسنده : بـــــــ♥ــــــاران |

 


شب ها خوابم نمی برد

از درد ضربات شلاق خاطراتت روی قلبـــــم
بی انصاف…

محکم زدی ،
جایش مانده است …

 



تاريخ : 19 / 11 / 1391برچسب:جملات زیبا, | 5:26 بعد از ظهر | نویسنده : بـــــــ♥ــــــاران |

(خیلی قشنگه، نخونی از دست دادی)

 آهنگساز باهوش!

موسي مندلسون , آهنگساز و شهير آلماني , انساني زشت و عجيب الخلقه بود. قدي بسيار كوتاه و قوزي بد شكل بر پشت داشت . موسي روزي در هامبورگ با تاجري آشنا شد كه دختري بسيار دوست داشتني , به نام فرومتژه داشت.
موسي در كمال نااميدي , عاشق آن دختر شد , ولي فرومتژه از ظاهر و هيكل از شكل افتاده او منزجر بود.
زماني كه قرار شد موسي به شهر خود باز گردد, آخرين شجاعتش را به كار گرفت تا به اتاق دختر برود و از آخرين فرصت براي گفتگو با او استفاده كند. دختر حقيقتاً از زيبايي به فرشته ها شباهت داشت , ولي ابداً به او نگاه نكرد و قلب موسي از اندوه به درد آمد . موسي پس از آن كه تلاش فراوان كرد تا صحبت كند , با شرمساري پرسيد:
_ آيا مي دانيد كه عقد ازدواج انسانها در آسمان بسته مي شود؟
دختر در حالي كه هنوز به كف اتاق نگاه مي كرد گفت:
_ بله , شما چه عقيده اي داريد؟
_ من معتقدم كه خداوند در لحظه تولد هر پسري مقرر مي كند كه او با كدام دختر ازدواج كند.
هنگامي كه من به دنيا آمدم , عروس آينده ام را به من نشان دادند , ولي خداوند به من گفت :
 همسر تو گوژپشت خواهد بود
درست همان جا و همان موقع من از ته دل فرياد برآوردم و گفتم:
 اوه خداوندا! گوژپشت بودن براي يك زن فاجعه است . لطفا آن قوز را به من بده و هرچي زيبايي است به او عطا كن
فرومتژه سرش را بلند كرد و خيره به او نگريست و از تصور چنين واقعه اي بر خود لرزيد.
او سالهاي سال همسر فداكار موسي مندلسون بود...

نظر یادت نره ها...



تاريخ : 19 / 11 / 1391برچسب:داستان کوتاه,زیبا, | 5:18 بعد از ظهر | نویسنده : بـــــــ♥ــــــاران |

گاه دلتنـــــــگ می شوم،دلتنـگتر از تمام دلتنگـــــــــی ها

حسرت ها را می شمارم...

و باختن ها...

وصدای شکستن را...

نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردم؟؟؟

وکدام خواهش را نشنیدم

وبه کدام دلتنگی خندیدم

که چنین دلتنگــــــــــــــــم....

 



تاريخ : 17 / 11 / 1391برچسب:دلتنگی,,,, | 2:12 بعد از ظهر | نویسنده : بـــــــ♥ــــــاران |

به خدا گفتم : خسته‌ام

گفت : "لاتقنطوا من رحمة الله" از رحمت خدا ناامید نشید (زمر/53 )

گفتم: انگار، مرا فراموش کرده ای!

گفت: "فاذکرونی اذکرکم" منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/152 )

گفتم: تا کی باید صبر کرد؟

گفت: "و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا" تو چه می‌دانی! شاید موعدش نزدیک باشه (احزاب/63 )

گفتم: تو بزرگی و نزدیکیت برای منِِِ کوچک، خیلی دوره! تا آن موقع چه کار کنم؟

گفت: "واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله" کارهایی که به تو گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کند (یونس/109)

گفتم: "انا عبدک الضعیف الذلیل..." اصلا چطور دلت میاد؟

گفت: "ان الله بالناس لرئوف رحیم" خدا نسبت به همه‌ی مردم (نسبت به همه) مهربان است (بقره/143 )

گفتم: دلم گرفته

گفت: "بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا" باید به فضل و رحمت خدا شاد باشند (یونس/58)

گفتم: اصلا بی‌خیال! توکلت علی الله

گفت: "ان الله یحب المتوکلین" خدا آنهایی را که توکل می‌کنند دوست دارد (آل عمران/159 )

گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم؛

گفت: "فانی قریب" من که نزدیکم (بقره/186)

گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم... کاش می‌شد به تو نزدیک بشوم.

گفت: "و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال" هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/205)

گفتم: این هم توفیق می‌خواهد!

گفت: "ألا تحبون ان یغفرالله لکم" دوست ندارید خدا شما را ببخشد؟! (نور/22)

گفتم: معلومه که دوست دارم مرا ببخشی

گفت: "و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه" پس از خدا بخواهید شما را ببخشد و بعد توبه کنید (هود/90)

گفتم: با این همه گناه... آخر چه کاری می‌توانم بکنم؟

گفت: "الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده" مگر نمی‌دانید خداست که توبه را از بنده‌هایش قبول می‌کند؟! (توبه/104)

گفتم: دیگر روی توبه ندارم

گفت: "الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب" ولی) خدا عزیز و دانا است، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه (غافر/3)

گفتم: با این همه گناه، برای کدام گناهم توبه کنم؟

گفت: "ان الله یغفر الذنوب جمیعا" خدا همه‌ی گناه‌ها را می‌بخشد (زمر/53)

گفتم: یعنی اگر باز هم بیابم؟ بازهم مرا می‌بخشی؟

گفت: "و من یغفر الذنوب الا الله" [چرا كه نه!] به جز خدا کیه که گناهان را ببخشد؟ (آل عمران/۱35)

گفتم: نمی‌دانم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتشم می‌زند؛ ذوبم می‌کند؛ عاشق می‌شوم! ... توبه می‌کنم

گفت: "ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین" [این را بدان كه] خدا هم توبه‌کننده‌ها و هم آنهایی که پاک هستند را دوست دارد (بقره/222)

ناخواسته گفتم: "الهی و ربی من لی غیرک" ای خدا و پروردگار من! [آخر] من جز تو كه را دارم؟

گفت: "الیس الله بکاف عبده" خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ (زمر/36)

گفتم: در برابر این همه مهربانیت چه کار می‌توانم بکنم؟

گفت: "یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما" ای مؤمنین! خدا را زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشته‌هایش بر شما درود و رحمت می‌فرستند تا شما را از تاریکی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیاورند. خدا نسبت به مؤمنین مهربان است. ( احزاب/42)

گفتم: هیچ کسی نمی‌داند تو دلم چه می‌گذرد

گفت: "ان الله یحول بین المرء و قلبه" خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/24)

گفتم: غیر از تو کسی را ندارم

گفت: "نحن اقرب الیه من حبل الورید" ما از رگ گردن به انسان نزدیک‌تریم (ق/16)

 



تاريخ : 12 / 11 / 1391برچسب:خدا,,,, | 5:59 بعد از ظهر | نویسنده : بـــــــ♥ــــــاران |



تاريخ : 7 / 11 / 1391برچسب:, | 3:56 بعد از ظهر | نویسنده : بـــــــ♥ــــــاران |
  • وی جی وای ام
  • امید